کد مطلب:25443
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:15
بابيت و بهائيت از نظر اعتقادي و مباني فكري چگونه به وجود آمده اند، نظر اسلام در مورد آن ها چيست؟
فرقة بابي به پيروان ميرزا علي محمد شيرازي و بهائيه به پيروان ميرزا حسينعلي نوري گفته ميشود. مسلك با بي گري در قرن سيزدهم قمري توسط فردي به نام ميرزا علي محمد شيرازي پديد آمد. او در 1235 قمري در شيراز متولد شد و در نوزده سالگي به بوشهر رفت و به مدت پنج سال در آن جا به تجارت پرداخت، سپس به عتبات (كربلا و نجف) رفت و در درس سيد كاظم رشتي ـ از پيشوايان شيخيه ـ شركت كرد. انحراف عقيدتي ميرزا علي محمد شيرازي از اين جا شروع شد.
سيد كاظم رشتي كه از شاگردان شيخ احمل احسايي بود، دربارة امامان (ع) افكار و باورهاي غلوآميزي داشت و آنان را مظاهر تجسم يافتة خدا يا خدايان مجسم ميانگاشت و ميگفت: بايد در هر زماني يك نفر واسطه (= باب) بين امام زمان (عج) و مردم باشد تا از اين طريق فيض روحاني امام زمان (عج) به مردم برسد، كه شيخيها از اين به ركن رابع تعبير ميكنند.
ميگفتند: شيخ احمد احسائي در زمان خود و بعد سيد كاظم رشتي، ركن رابع بودند. بعد از درگذشت سيد كاظم رشتي، ميرزا علي محمد شيرازي ادعا كرد، كه: اين مقام به من ميرسد. من باب حضرت مهدي (عج) (اخص اصحاب امام زمان و واسطة فيض روحاني بين حضرت و مردم) هستم. سپس ادعا كرد: اين كه قرآن ميگويد: انا نحن نزلنا الذكر ذكر من هستم و گفت: ملا محمد حسين بشرويهاي، باب است. سپس ادعا كرد: من مهدي موعود هستم، بعد از آن ادعا كرد: پيامبر هستم و به من وحي ميشود و وحي من بيان است. اين كه قرآن در سورة الرحمان ميگويد علمه البيان اين بيان كتاب وحي من است.
و من دين جديدي آوردهام.
سپس مدعي ربوبيت و حلول الوهيت شد و سرانجام از ادعاهايي كه كرده بود توبه كرد.
بعد از ادعاهاي ميرزا علي محمد شيرازي، برخي از شيخيه و پيروان سيد كاظم رشتي به او گرويند. حسين خان نظام الدوله، حاكم شيراز به ميرزا علي محمد شيرازي گفت كه صداقت تو را دريافتهام. راه تو پسنديده است. ديشب خواب ديدم به من گفتي: در جبين تو نور ايمان را مشاهده كردهام ؛ بدين جهت با تو مدارا كردهام. علي محمد باور كرد و گفت: خواب نديدهاي، بلكه بيدار بودهاي و من به بالين تو آمدم و چنان گفتم .
حسين خان دست او را بوسيد و گفت: من حاكم شيرازم، لشكر در اختيار من است. به تو ايمان آورده و آمادهام با لشكر خود در خدمت تو باشم.
علي محمد گفت: اگر با من باشي، سلطنت دوم را به تو خواهم بخشيد.
حسين خان گفت: سلطنت نميخواهم، همة آرزوي من اين است كه در ركاب تو شهيد شوم. خوب است همان گونه كه حجت را بر من تمام كردي، بر علما هم تمام كني، اگر علما سخن تو را بپذيرند و به دعوت تو لبيك گويند، راه براي پيروزي تو هموار ميشود، ميرزا علي محمد پذيرفت و حاضر شد در جمع علما دعوت خويش را اعلان كند، ميرزا علي محمد دعوت خويش را بيان كرد، نظام الدوله گفت: بهتر است دعوت خويش را در يك صفحه بنويسي تا ديگران هم از آن بهره ببرند، او پذيرفت و قلم را گرفت، چند سطري نوشت، علما بدان نگريستند و فهميدند خيلي بي سواد است. در اين هنگام حسين خان نظام الدوله گفت: با اين كه چند سطر بيش ننوشتهاي، اين همه غلط! چگونه گفتار خود را گفتار خدا ميداني؟! سپس دستور داد دست و پاي او را بستند و آن قدر زدند تا مجبور شد به انابه و استغفار و فرستادن لعنت به خودش اقدام كند.
او به مدت شش ماه در شيراز محبوس بود، سپس به اصفهان و از آن جا وي را به آذربايجان بردند و در قلعة چهريق، نزديك باكو زنداني كردند، سپس از آن جا وي را به تبريز بردند و در زمان صدارات اميركبير
(در سال 1362 ه. ق) محاكمه و اعدام شد. (در سال 1363 ه. ق)
پس از ميرزا محمد علي پيروان او به دو دسته، ازلي و بهايي تقسيم شدند .
فرقة بهايي: بهايي به پيروان ميرزا حسينعلي بهاء اطلاق ميشود. توضيح اين كه بعد از آن كه علي محمد ادعاهاي خويش را اعلان نمود، ميرزا حسينعلي نوري معروف به بهاء و برادرش يحيي معروف به صبح ازل به او پيوستند. پس از اعدام باب، يحيي ادعا كرد كه من جانشين او هستم؛ برخي به او پيوستند. ميرزا حسينعلي بهاء در آغاز تسليم او شد، اما پس از مدتي رقابت با او را آغاز كرد و او هم مانند باب ادعاهايي داشت از جمله ادعاي رسالت، شارعيت و حلوليت خدا در خود را مدعي شد. نيز مدعي شد كه ميرزا علي محمد باب زمينه ساز و مبشر ظهور او بود. دعواي اين دو برادر و پيروان آنان (بهائيان و ازليان) سبب شد تا حكومت وقت ايران آنان را به بغداد تبعيد نمايد. در آن جا نيز كشمكش ادامه يافت و كارشان به دادگاه كشيد و هر دو گروه محكوم شدند، دولت عثماني يحيي صبح ازل و پيروانش (ازليان) را به قبرس و حسينعلي بهاء و پيروانش (بهائيان) را به عكا در سرزمين فلسطين تبعيد كرد .
پس از مرگ ميرزا حسينعلي اين حركت انحرافي بابيت و بهائيت به فراموشي سپرده شد، تا اين كه پسر ارشد ميرزا حسينعلي به نام عباس افندي كه عبدالبهاء لقب گرفت، به تجديد آن پرداخت، او در سال 1911 ميلادي به انگلستان و سپس آمريكا سفر كرد و با دولتهاي انگليس و آمريكا رابطه برقرار كرد و دولت انگليس طي مراسمي بدون نشان نايت هود (Knight Hood) و لقب سر (sir) عنايت كرد. بدين وسيله بهائيگري به عنوان ستون پنجم و يكي از ابزار سياسيت استعماري انگليس ـ و نيز آمريكا ـ مبدل شد. مركز بهائيگري اكنون در حيفاي اسرائيل و در ايالت شيكاگوي آمريكا قرار دارد. اين گروه از نظر اسلام، فرقه ضالّه محسوب مي شوند كه حتي حكم اهل كتاب (يهود و نصاري) را نيز ندارند.
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.